دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

یاربّ/سلام ... یه دکل تنهای تنها در بیابونهای شرق کارون منو به یاد تنهایی و غربت ابوذر در صحرای ربذه انداخت ، این شد که اسم اون دکل رو گذاشتم دکل ابوذر ...

بایگانی
نویسندگان
آخرین نظرات

۱۵۸ مطلب توسط «غلامحسین افشردی» ثبت شده است

یاربّ
همه فرمانده ها در پایگاه سپاه سوسنگرد جمع شده بودند، منم وضو گرفته بودم و داشتم آستین لباسمو مرتب می کردم .
آقای ناصری رو دیدم ، گفتم حاج آقا چطوری؟ گفت: الحمدالله
زدم روی شانه اش و بی مقدمه گفتم :

آقای ناصری حیفه تا زمانی که جنگ هست، ما شهید نشیم، حیفه . یه کاری بکن که شهید بشی .
پرسید : حسن آقا ، چه باید کرد؟

گفتم : دو تا راه داره ، یکی خلوص و دیگری تلاش و کوشش . این دو تا رو خوب انجام بدیم، شهید می شیم. بهت بگما، بعد از جنگ معلوم نیست سرنوشت ما چی می شه و عاقبت مون به کجا ختم می شه . بهترین عاقبتی که می تونیم به دست بیاریم، اینه که شهید بشیم.در شرایط شهادت، همه چیز سعادته
چند روز بعد با شهادت متولد شدم ...
عبارت و کلمه جشن تولد همیشه برایم یادآور این مهم است که :
نبودم و تو هستم کردی
نیستی بودم و تو خلقم کردی

یاربّ 
از روز ازل با ولای علی و اولادش تو آشنایم کردی
می شد که در سیاهی کفر باشم و بی خبر از محبت دوستانت، آنچنان که امروز بسیارند
نمی دانم به کدامین سبب در نور ولایت غوطه ورم کردی
یاربّ هرگز و هرگز شکر این نعمتت میسر نخواهد بود 
دوستت می دارم     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۰ ، ۲۱:۱۴
غلامحسین افشردی

یاربّ
خالقش چه زیباست، که اینگونه زیبا می آفریند ...
زیباست
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۰ ، ۲۰:۱۴
غلامحسین افشردی

یا ربّ
سالهای پیش از این چه مستانه سرودم...
در آسمان بی کرانه تنهایی خویش، تنهای تنها پرواز می کنم
واین آسمان آبی را با کسی شریک نخواهم شد
خوش نمی دارم بالهای پروازم به شاخ درختی بشکند 
....
اما از آن روز که پروازت بدیدم
یقین کردم بی تو پروازم معنایی نخواهد داشت 
وه که چه زیبا در سایه پروازت به پروازم کشیدی 
...
یاابن الحسن گدای محبت تو هستم 
و امروز می گویم :
بالهای پروازم شکسته شد
سقوط کردم! تا انتهای دره های سرد و تاریک دنیا، سقوط کردم
تنها و بی کس، با تاریکی ها خو کرده ام
گمانم نمی رفت که از آسمان آبی تو 
تا انتهای سیاهی دنیا، این چنین فرود آیم 
گاه که خاطره پروازت از نظر می گذرد
 آه سردم نغمه خوان  باران دیدگانم میشود
نیم نگاهی به سوی آسمانت میکنم
بالهای شکسته ام را نشانت میدهم
یک بار دیگر با نگاهت پروازم ده
در حسرت و شوق با تو پریدن ، نگذار که بمیرم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۰ ، ۲۱:۰۲
غلامحسین افشردی

یاربّ
برای عملیات والفجر مقدماتی آماده میشدیم. همه ی شناسایی ها انجام شده بود و فقط شناسایی منطقه فکه باقی مونده بود . شش نفری با دو ماشین برای شناسایی حرکت کردیم.
در بین راه مجید بقایی سوره فجر را می خوند و آیه "یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" را چند بار تکرار کرد . می گفت این آیه رو درست متوجه نمی شم، از من پرسید و من هم گفتم " این آیه ، یعنی شهادت"
به منطقه مورد نظر رسیدیم و داخل سنگر شدیم، منطقه امنی نبود و دائما دشمن آنجا رو گلوله باران می کرد. حدود یک ساعت در سنگر بحث کردیم، به خاطر پیچیده گی منطقه شناسایی مشکل شده بود.
به یکی از بچه ها گفتم "برو از این ارتشی ها مختصات دقیق منطقه رو بپرس"  دلش راضی به رفتن نبود چند قدم که از سنگر دور شد ، صدای انفجار همه جا رو لرزوند  ما با سنگر رفتیم بالا ... سنگر اومد پایین ولی ما بالا موندیم ... 
وقتی برگشت بالای سرم گفتم : ببین حال بقیه چطوره  ، به بقیه برس"
منو از سنگر کشیدن بیرون، رضوانی و قلاوند شهید شده بودند، بقایی پاهاش قطع شده بود، صفاری هم مجروح ...
سوار آمبولانسم کردن، آروم زمزمه می کردم "یاحسین، یا حسین" 
هنوز به بیمارستان نرسیده بودم که آیه "یا ایتها النفس المطمئنه ..." تعبیر شد و به دیدار وجه الله رسیدم...
شهادتم مبارک ، نوش جانم ...
پی نوشت: نمی دونم اگه یه روز چشمم به چشمت افتاد چی باید بگم ....سرمو میندازم پایین و منتظر می مونم تا گرمی دستات  رو حس کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۰ ، ۰۰:۳۸
غلامحسین افشردی

یاربّ
عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد .
مصطفی
اگر سینه می سوزد و باران اشک کویر زمستانی و سرد و تاریک دل را در این روزگار، بهاری می سازد، اگر سکوت،فریاد می شود و فریادها نعره ایی خروشان، اگر دستها بالا می رود ومحکم تر از هر زمانی بر سینه کوفته می شود، اگر طاقت از کف برون می شود و بی تابی و غم جای صبر و شکیبایی را می گیرد،...
نه این است که ما در این غم باخته ایم ؛ نه و نه، هرگز و هرگز ؛ که همه از شوق این گونه رفتن است . 
ما که تا به یاد داریم و داشتیم گفته ایم و می گوییم که ؛ حسین حسین شعار ماست ، شهادت افتخار ماست.
بی خردان و نادانان روزگار میندیشند که توانستند کاری کنند و ضربه ایی! اندکی تأمل، که عبد شوریده ایی ای را چه جانانه به وصال معبودش رسانیدن و در این بین چه ذلت و خواری را برای خویش خریدند.
کوردلان احمق صفت در داخل  و خارج نیندیشند که مصطفی یکی بود و آن هم رفت که سرزمین ایران جای جایش ، و هر شهر و دیارش مصطفی ها در بر گرفته است .
این روز ها اگرانقلاب خمینی نیازمند نفس تازه ایی  بود،  مصطفی با خون خود  در انقلاب دمید. گویا که خون مصطفی انقلاب و انتخابات را بیمه کرد . 
کلیک کنید
احمدی روشن
... صلوات...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۰ ، ۱۶:۱۴
غلامحسین افشردی

یاربّ
قبل از عملیات محرم جلسه ایی بین ما و بچه های ارتش بود؛ رسم بود که پایان جلسه چند جمله ایی ذکر مصیبت می شد ولی اون روز ردانی پور توی جلسه نبود.کسی نبود که روضه بخونه، گفتم کتاب مقتل رو بیارید.
بچه ها تعجب کرده بودند که خودم می خوام روضه بخونم، همه چیز از ما دیده بودند الا روضه که اون روز دیدن.
صدای مداحی نداشتم ولی با هر کلمه ی مقتل اشک می ریختم .انگار که همه سلولهای بدنم با مصیبت امام حسین علیه السلام همراه شده ، با این که صدای زیبایی برای روضه نداشتم ولی به دل نشست و به حدی جلسه متحول شد  که هنوزم بچه هایی که توی اون جلسه بودند شیرینی و لذت آن ذکر مصیبت یادشونه.
آونقدر با روضه گریه کردم که به حالت غش افتادم ، سینه می زدیم و گریه می کردیم ... یا حسین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۰ ، ۰۰:۴۰
غلامحسین افشردی

یا ربّ
با یکی از دوستان رفته بودیم منطقه ایی بین سوسنگرد و حمیدیه برای شناسایی، ظهر که برگشتیم موقع اذان بود، به راننده گفتم نگه دار نماز بخونیم.
جایی که توقف کردیم حاشیه جاده و تردد زیاد بود، یه کانال کوچیکی کنار جاده بود ، رفیقمون رفت اونجا وضو گرفت و بعدشم اون طرف تر روی زمین چمن مشغول نماز شد .
 منم کنار جاده روی زمین شنی اقامه کردم، نماز اول که تموم شد اومد گفت بیا اینجا روی زمین چمن نماز بخون، کنار جاده تردد زیاده خطر داره ، گفتم: نه ؛ همین جا می خونم، اصرار کرد که بیا و چرا نمی یایی .
 گفتم :اون زمین چمن ملک شخصیه و معلوم نیست که متعلق به کیه ؛ درسته که الان زمان جنگه و صاحبان این زمین ها اینجا نیستن، اما خدا که هست. من چون یقین ندارم که مالک این زمین راضیه یا نه، نماز دومم رو هم همین جا می خونم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۰ ، ۰۰:۲۱
غلامحسین افشردی

یاربّ
یه بنده خدایی آمد بهم گفت : " حسن آقا ، تو اینجا توی جبهه هستی ، التماس دعای شدید دارم . در حق ما هم دعا کن " 
بهش گفتم  : " اگه التماس دعا داری، سرغ کسایی که  الان توی خط مقدم جبهه هستن برو، چون اونها به خدا نزدیک ترن و ما به خاطر مقامی که داریم از کسایی که توی خط مقدم هستن، دورتر می شیم و اگه درستش رو بخواهی، در واقع از خدا دورتر می شیم. اگه می خوای کسی با خالصترین نیت  در حقت دعا کنه، برو سراغ اونهایی که توی خط مقدم، آماده عملیات هستن  با اونها صحبت کن." 
حسن آقا التماس دعا داریما ، حالا که دیگه پیش خودشی ، مارو یادت نره ، اگه  میشه  ما  اسممون تو نفرات اول باشه ، پارتی بازی دیگه !
چی بگم والا قرار بود یه کاری برامون بکنی که نکردی ، ولی ... 
باشه پس بیخیال ... ولی جبران می کنم .قول .
صلوات 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۰ ، ۲۱:۳۹
غلامحسین افشردی

یا ربّ
بالهای پروازم  شوق پردین گرفت ، از سجاده نیازم تا کویش در آسمان خیالم پرواز کردم ؛ 
در مقابل درب منزلش ایستادم ، آهسته و آرام درب خانه اش را دق الباب کردم ، منتظر ماندم تا باز شود به رویم ! و در این اندیشه که ، این در همیشه به رویم باز بوده  و هست ... آقا که تشریف آوردند ، روی سیاه و گنه کارم را زیر چادرم پنهان کردم ، با شرمساری دستم را از زیر چادرم بیرون آوردم و به سویش گرفتم و با صدای لرزان  اما با امید گفتم : آقا ! سائلم ... 
و من همیشه سائل این درب و این خانه ام ؛ یا رسول الله دوستتان دارم . 
اگر امروز در دعای افتتاحمان از نبود شما به سوی الله شکایت میکنیم ؛ اما راه دل باز است ، و آسمان خیال پهناور ... 

یا رسول الله  ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۰ ، ۰۰:۰۵
غلامحسین افشردی

 <**   اصلا کلیک نکنید ...  **>

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۰ ، ۰۹:۰۵
غلامحسین افشردی
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۱ مرداد ۹۰ ، ۲۲:۰۵
غلامحسین افشردی

یا ربّ
با رحلت رسول خدا ، غربت و مظلومیت شیعه طلوع غمبارش را با دستان بسته آغاز کرد... 
شمشیری زهر آلود فرق نخستین و مظلومترین امام شیعه را بوسه زد در حالیکه اندک یاران وفادارش چاره ایی جز سکوت و صبر نداشتند .
چند روز بعد ، پیکر بیجان امام غریب شیعه تیر باران شد درحالیکه پیروانش جز سکوت و شکیبایی راه دیگری ندیدین. 
پس از اندی ، در اوج غربت و مظلومیت سر امام ما را از قفا بریدن و شیعیانش چه جانانه جان را فدا نمودند و آنان که ماندن راهی جز صبر و سکوت نیافتن.
شبانه ، امام پیر و کهنسال ما را با دستان بسته کشیدند و بردن ، با مظلومیت به شهادت رسانیدن و یارانش  صبر کردند و سوختن .
روزی که منتظر بودن تا امام را در سینه بفشارند ، پیکر بی جانی را از دارالاماره بیرون آوردن و گفتند : هذا امام الرافضیون !!! چه آتشی را در سینه حبس کردند ، و باز هم صبر ... 
پیکر امام جوان ما را سه روز و سه شب زیر آفتاب سوزان نگه داشتند تا سایه بانش بالهای پرندگان باشد .صبر و سکوت. 
و مکرر تکرار شد این داستان غربت شیعه و چه وسعتی یافت دریای صبر و سکوت شیعه .
کار که به اینجا رسید گویا صبر به پیشگاه  الله  بی قرار شد 
دستور غیبت صادر شد ... 
و اکنون 1400 سال از غیبت گذشته !! امام ما هنوز دستور ظهورندارد ! چرا ؟؟ 
و 1400 سال است که یارانت صبر میکنند و شکیبایی .گاه در میدان جنگ با دشمنانت پیروز می شوند و رستگار و گاه که از سنگر تقوی برون شدن، در میدان فتنه کشته شدند و خار.
روزگار غریبی گشته است! 
دخترانمان هراج بازارهای دید­های ناپاک و پسرانمان دخترنما !
غیرت و حیا چه واژه های غریبی گشته است !
پدرانی که از فرزان خویش در هراسند !! داستان کدامین فصل دین است ؟ 
همه داد عدالت میدهند و عدالت داد بی عدالتی! 
و چه غریب  و مظلوم گشته است دین خدا در میان جماعتی ...
اما این یک روی سکه است و قسمتی تلخ و سیاه از واقعیت موجود
یا بن الحسن سوگند به الله و به عزتش ! نخواهیم گذاشت داستان غربت پدرانت تکرار شود. 
صبر را می بوسیم و کنار می گذاریم و به همه مظلومیت و غربت شیعه پایان ابدی می دهیم. 
نخواهیم گذاشت  تار مویی از سرت ، تکان نا بجایی بخورد .
چونان زنان و مردان دست از جان شسته در مقابل نیزه و گلوله ها سینه هایمان را سپر هر بلایی خواهیم کرد .
یا بن الحسن چه جشنی ، چه شوری ، چه خوشی چشمانمان در نبودن اماممان سیلاب روان اشک است و سینه هایمان آتش فشان در حال انفجار. 
یابن الحسن نه تاب فراق تو داریم و نه توان دیدن فتنه های دگرسینه ها به درد آمده است از نگاه ها از زبانهایی که بیهود می چرخند تا کلامی زهر آلود را بر سینه دوستانت بنشانند که:
کجاست این آقای شما ؟!!!

مولای من ، سینه بی تاب میشود ، چشم به دیدن اشک مشتاق میشود ، و امید در سینه شعله میکشد که : 
او خواهد آمد ، اندکی صبر ...

یابن الحسن ، مولای ما !
نیم نگاهی به سینه پر از درد و اندوه یارانت کن.
به او که در میان دوستان ، دوستی نمی بیند و جز درب  صبر و شکیبایی درب دیگری نمی یابد.
عجل یا مولای


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۰ ، ۲۳:۰۴
غلامحسین افشردی

یاربّ
در عصر آدینه روزی بی آنکه امید چندانی به راه یافتن و راه دادن ، داشته باشم غلت زده و بی حال به راه افتادم ، سرگردان و غریب و با فکری آلوده و پریشان ، قدم در کویی نهادم که گویا قطعه ایی از بهشت است .
به درون رهم ندادن لذا در آستانه نشستم 
آهسته و آرام و باز هم بدون امید زمزمه هایم را با نامش و یادش بی سوز و بی حال در فضای عطر اگین محضرش روانه کردم 
گویا در همان آستانه  نظارگرم بود میدید و میشنید ... 
اذن دخول حرمش را بی حس و حال شروع کردم ، اما پایانش با آغازش یکی نبود ... 
هر چه بود و هر چه شد همه از دریای بی کرانه محبت  خودش بود 
آنچه دانستم و میفهمیدم گفتم و خواستم ، آنچه نفهمیدم و نخواستم  به آنان که قسم دادم  اجابت نمایید .
ما همیشه گدای کوی شماییم .
هدیه همیشگی ما به همه شهدا صلوات است .صلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۰ ، ۲۲:۴۴
غلامحسین افشردی

یاربّ

سحرگاهان  با بانگ دل برخواستم
با آه ، ناله جانسوز دل ، ساختم  
دعایی  با همه جان نواختم 
بر دو دستم به سوی آسمان گرفتم 
اشکهایم را توشه راهش نمودم
ذکر یا علی را، یاورش نمودم 
آتش جانم را 
به نسیم سحر سپردم 
تا بَرد تا بینهایت 
به بینهایت 
پرسید : مسافرت ، دعایت را فاش کن 
گفتم : همو که گویند عشق است 
گویند  در راه است 
همو که در ظلمتکده جانم ، آنگاه که سیاهی مطلق است 
آنگاه که شعله امید بیفروغ است 
آندم که سینه تنگ است 
آنجا که بغضی نشکفته است 
...
همه با یادش ، نامش ، ذکرش 
بدل میشود 
یاربّ الفاطمه ، به حق الفاطمه ، اشفع صدرالفاطمه ، به ظهورالحجه
دعایم را با نور نامش ، به نسیم سحر سپردم  
گفتم : یاربّم را به مادری رسان 
مادری که  میان در و دیوار در انتظار است
دستی به پهلو ، چشم به یعسوب دین است
همو که آرام جان حیدر است 
تا ابد داغدار دستان بسته حیدر است 
همو که به سیلی ، نیلی گشته است 
به مادرم فاطمه ...
که جانم به فدای ذره های خاک آستانش  
تا همو خود رساند
خود رساند به آستان یاربّم...  
یاربّ الفاطمه ، به حق الفاطمه ، اشفع صدرالفاطمه ، به ظهورالحجه
صلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۰ ، ۲۲:۳۷
غلامحسین افشردی

یاربّ

سومین یا چهارمین باری بود که حاج صادق آهنگران به منطقه ما می آمد.  ازشون خواهش کردم صبح پنجشنبه برای بچه ها زیارت عاشورا بخونه . آقای آهنگران خیلی خسته بود، شب یک ساعت بیشتر نخوابیده بود، 
بعد از زیارت عاشورا تقاضای روضه ی حضرت رقیه (س) کردم ؛ 
به حضرت رقیه (س) ارادت خاصی دارم وقتی روضه خانوم را می شنوم از حال می رم  ... 
از اول تا آخر روضه توی سجده بودم 
روضه که تمام شد سر از سجده برداشتم ،اما
 ...
بچه ها میگن جایی که سجده کرده بودم ، کف سنگر 3 پتو روی هم انداخته بودن، 
تا پتوی سوم با اشکهای من ... خیس شده بود.
صلوات
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۲۸
غلامحسین افشردی

یاربّ 
سیاهی و تاریکی 
هیچ نبود

کـُـن فَیَکـُـون !

از روح خود دمید و من شدم ! 
اما گویا تقدیر بود که جدا شوم از خالق !
مرا برای سفری بس طولانی و شگفت آور و بسیار خطرناک محیا نمود 
گفتم : بی تو هلاک میشوم !
فرمود : به یادم باش 
... 
و سخن در این باب بسیار گذشت تا بدین جا که ... 
گفتم : بی تو هلاک میشوم !
فرمود : یاورانی از برای یاری ، همراهت خواهم نمود 
کتابش را و دوستانش را 
همراهم نمود و فرمود 
با اینها باش تا دوباره به من برگردی 
و اینگونه سفری را آغاز کردم 
از او 
عوالمی را یکی یکی پشت سرگذاشتم و پایین آمدم ، ...  زر ،...  رحم 
و دنیا 
دنیا پایین ترین عالمی بود که گذر کردم بعد از آن شروعی و آغازی دوباره  برای بازگشت به او 
بعد از آن برزخ بود و ... قیامت و ... 
و از این بین دنیا غریبترین و مشکلترین دیدم 
دنیا ، محلی برای تمدید قوا ... 
مدتی که در انجا بودم ، غفلتی عجیب سراغم آمد 
فراموش کردم که مسافرم و وقت بسیار تنگ است 
برق دنیا شوق وصالش را گرفت 
و دلبستگی به دنیا کورم کرد 
اما خالق که منتظر و نگرانم بود ، بیدارم کرد 
یاورانی که داشتم ...
برخیز و بیا ...
وقت برای جبران بسیار اندک  بود 
و آنچنان که باید ، مجال توشه گرفتن برای این راه دهشتناک نبود ... 
لذا مسیر بازگشت بسیار 
ند و بسیار سخت ، سخت ، سخت ...

رسیدم ، اما چگونه ؟!

از همان لحظه که فرمود ، کـُـن فَیَکـُـون !  زندگیم آغاز شد 
و تا بینهایت در کنارش ادامه خواهد داشت 

از او شروعکُـ شد 

و در او امتداد خواهد داشت

در این بین ، همیشه تو را به سبب  آن نعمتی که به همه مخلوقاتت ندادی 
به اندازه بزرگیت (حداقل در کلام) تو را سپاس بی حد 
یاعلی ... 
صلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۰۱
غلامحسین افشردی

یا ربّ 
اگر فکر کنم تا 70 سالگی توی این دنیا باشم !
365*70
 می شود 25550 روز
یعنی بیست و پنج هزار و پانصدو پنجاه روز و شب را طی کردم 
25هزارو و پانصدو پنجاه بار صبحانه ، 25هزارو و پانصدو پنجاه بارنهار  و 25هزارو و پانصدو پنجاه دفعه ،  شام  میل کردم  .
من در این  25هزارو و پانصدو پنجاه  روز چه کردم ؟ 
من در این 25هزارو و پانصدو پنجاه شب چه کردم ؟ 
در این 25هزارو و پانصدو پنجاه روز و شب چقدرشو یاد خالقم بودم چقدر یاد مخلوق ؟
در این 25هزارو و پانصدو پنجاه روز و شب چند بار قرآن رو فقط روخونی کردم؟ 
چند هزار تا دل شکستم ، چند هزار تا گره باز کردم یا نه ، چند هزار تا گره زدم ! 
چند هزار بار ربّم را خالصانه فقط صدا کردم ! یاربّ ، یاریم کن ... 
چند هزار بار توبه کردم ؟
چند هزار بار گناه ... 
چند هزار بار  ... 
ما که آخرش به لطف مهربونیش 
عاقبت به خیر شدیم ، اما تو به فکر خودت باش ...
صلوات 
  
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۱۵
غلامحسین افشردی

یاربّ
نگاه اول ، (مثبت) 
تولد ... مدرسه ... دیپلم ... سربازی ... کار ... ازدواج ... بچه ... عروس و داماد .... نوه و نتیجه ... کات 
توضیح : مثل خیلی از ما ، اومدیم بدون اینکه بدونیم از کجا و برای چی و به کجا ... 
بزرگ شدیم بدون این که بدونیم کی هستیم 
مدرسه ، بازی ، شادی ، دوست ، درس ، رفیق بازی ، جوونی ، سرکشی ، خلاف ، گناه و ... 
دیپلم گرفتیم ، سربازی ، زن ، بچه هامونو بالا انداختیم و مست شادی وجودش ، یه روز شاد ، یه روز غم ، یه روز عزا یه روز عروسی ، یه روز دعوا ، یه روز زیارت ، ... ما پیر شدیم و بچه ها جوون ، دردسرای تازه ، مشکلات جدیدتر ، شما ما رو درک نمی کنید نسل جوون و ... زنشون دادیم ، شوهر کردند و بازم شروع شادیها و غمهای جدید ، تا میای از یکی خلاص بشی دومی شروع میشه ، اونو رد میکنی ، بعدی ... آره دیگه مشغولیم همینطوری ، وایسا وایسا ، یه چیز جدید دیدم تا حالا اصلا ... کات و پایان 
ناگهان بانگ برآمد که خواجه مُرد ... 
زندگی تمام شد ، عجب آدم نازنینی بود ، خدا رحمتش کنه ... 
توضیح : به نظرت زندگی براش چه مفهومی داشت ؟ اگه ازش می پرسیدی زندگی یعنی چی ، چی میگفت ؟
چه فرقی میکنه حالا که مُرده ... واسه عبرت میگما !!! (مُرد)
درسته ، همه یه جور نیستند ، بابا ، پس خدا چی میشه !؟ مومن بودا ! بهشته الان ... (مُرد)
طرف مُخ ریاضی بود کلی خدمت کرده بود به این کشور ، اینا حساب نی ؟ (مُرد)
تو اصلا میدونی چند تا مدرسه درست کرده بود ؟ (اینا یعنی زندگی ؟ طرف مُرد )
تو اصلا میدونی شهید شده ؟ این یعنی زندگی ! شهید شدن یعنی زندگی ؟! (مُرد)
زندگی چی بود معنیش بلاخره ؟؟؟
بقیه داستان به شرط حیات فردا ... 
صلوات 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۵۶
غلامحسین افشردی

یا ربّ
شهید حسن باقری
اون روزی که وارد این دنیای خاکی شدم ؛
اگر میدونستم که چنین بازگشتی خواهم داشت 
شاید که در همان لحظه از شوق ، 
جان را به جان آفرین ، تسلیم میکردم 
یاربّ! سپاس بی حدم ، از این نعمت بی حدت هرگز میسر نخواهد بود .
یاربّ ! تو خود در چنین روزی ورودم را به عالم هستی مبارک گرداندی .
صلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۸۹ ، ۰۸:۲۴
غلامحسین افشردی

یاربّ
سلام بر همه شهدا و همه اونهایی که دوست می دارند که ...

این پوسترارو قبل از شهادتم درست کرده بودم، تا وقتی شهید شدم سریع بدم بالا 
اما نشد ... 
چرا ؟ 
چراشو از این جوون سر به هوا بپرسید
شهید حسن باقری
کلیک کنید 

حسن باقری
کلیک کنید

غلامحسین افشردی
کلیک کنید
**دوستت دارم حسن آقا **
فکر میکنه با این پاچه خواریا شفاعتشو میکنم ، تازه یادش افتاده باید پوسترارو بده بالا  !! 
صلوات


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۸۹ ، ۲۲:۴۰
غلامحسین افشردی

یاربّ

بابا والا به الله وقت ندارم

چرا ؟

چرا نداره !!! مگه نمی دومی ؟

دیوونه!!! تازه شهید شدم خب

مستم ، خرابم ...

یکم رو به راه بشم ، میام

فعلا همینجا رو عشق است

صلواتم نمی خوام واسه خودت بفرست

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۸۹ ، ۲۲:۰۱
غلامحسین افشردی

یاربّ
چراغ قرمز شد و توقف ، مردی لاغر اندام ، زخمی و رنجور از جنگ نرم ، با تمام قوت ، تلاش می کرد شیشهای تمیز اتومبیل مقابل را کثیف نماید !! ... 
روشنفکران غرق در مستی چو من ، فریاد برآوردیم که ، چراغ سبز شد ، توقف  ! 
با امید به سوی راننده شتافت که محصول تلاشش را در کف دستانش باز بیند ، اما ، چرا راضی نشد از دیدن یک سکه ! 
پرنده خیالم پرواز کرد ، که ای عاقل مرد ! این نحیف رنجور توی ! و هر چه تلاش کنی ، جز خار ذلیلی  در مقابل یگانه ، نخواهی بود
 و فردا روز آنچه بدست می آوری هرگز تو را راضی نخواهد کرد ، بهوش باش ... ، که اگر در مسیر صراط باشی از زیانکارانی .
ای عاقل ! در این بین ، وای اگر از صراط خارج باشی !!!
توقف کن ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۸۹ ، ۲۲:۴۷
غلامحسین افشردی

یا ربّ
آهسته بگو آه  ... 
که دردمندترین سینه عالم هستی ، آه را آهسته در گوش سکوت زمزمه کرد .
و آه ، آهسته همه هستی را در تلاتمی بی پایان به آهی جانگداز کشانید ... 
غم انگیزترین آه از استوارترین و نورانی ترین منزل در حالی عالم را به لرزه کشانید که دستان همه هستی در مقابلش بسته بود  ...
و آیا امروز آه ، تکرار میشود ؟؟؟ 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آذر ۸۹ ، ۲۲:۳۷
غلامحسین افشردی

یا رب 
درانتظار کرب و بلا
پیش نویس: داستان پیرمردی را شنیدم که سالیان سال در سرزمین کرب و بلا ، روزگار سپری کرد تا در روز موعود  ،   فرزند رسول خدا را یاری نماید:
 محرم نرسیده ، و هنوز  عاشورایی نیست ... 
پس این قبیله از کجاست  ؟  که از سالهای دور در کربلا خیمه هایشان را بنا کرده اند ؟ 
اینان کیستند ؟ که با عبور هر غافله ایی سراغ مولای خویش را می جویند ؟
اینجا سرزمین کربلاست و ما از کربلا گزارش میدهیم :  
مولای من نگران نباشید ، اینجا از بی وفایی و نیرنگ خبری نیست ! 
اینان کوفی نیستند ، ایرانی اند !! 
از نسل پاک خمینی اند   
اینان از فد ائیان خامنه ایی اند 
ثمره هشت سال دفاع مقدس  
از جنگ جویان جنگ نرم اند ، از فتنه ها با مقتدایشان ، سالم گذر کردند 
بصیرت  را به فرموده مقتدایشان سر لوحه زندگیشان کرده اند 
میخواهند در رکاب فرزند فاطمه زهرا (سلام الله علیها ) باشند 
می گویند  :
در انتظار انتقام سیلی ، لحظه ها را میشماریم 
ما انتقام دستان بسته را می گیریم 
ما انتقام  بیست و پنج سال سکوت را خواهیم گرفت 
ما انتقام آه پر از اندوه فاطمه را خواهیم گرفت 
ما انتقام اسارت زینب کبری را خواهیم گرفت 
... 
در انتظار شما هستند 
مولای من تعجیل کن ، وقت است که باز آیی 
اینان در عهد و پیمان خویش پایدارند 
تعجیل کن مولای من ، تعجیل کن

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ آبان ۸۹ ، ۲۲:۰۶
غلامحسین افشردی