بسم الله الرحمن الرحیم
می سوزم از فراغت روی از جفا بگردان *هجران بلای ما شد یا ربّ بلا بگردان
خود را باقری نامیدم و در ورای نامت از تو خواهم گفت .
گم گشته ای هستم تنها و خسته که به هر سوی به دنبال نوری حیران و سرگردانم
ره گم کرده ایی که در اسارت نفس هر روز فرسنگها راه ، از نور ، دور میگردد.
حسن جان ناتوانتر از آنم که به تنهایی امید پایان خوشی را در دل بپرورانم ، و مگر نه اینکه تو زنده ایی و من مرده ایی بیش نیستم !
بیا تا عهدی دگر ببندم ...
آنگاه که با ربّم سخن گفتم ، و انا اخترتک فاستمع لما یوحی ، پاسخم داد .
دست از طلب ندارم تا کام من برآید * یا جان رسد به جانان یا جان زتن برآید
.
.
.
.
.
بیشتر از شش سال پارسی بلاگی بودم،
مجبور شدم، هجرت کنم !
سخت و دردناکه
با منتخبی از پست هام به اینجا آمدم !
پست ها را با همان تاریخ مجددا در اینجا بارگزاری کردم
اینجا خیلی احساس تنهایی میکنم !
روزهای خوبی را در پارسی بلاگ داشتم ...
12/11/95