دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

یاربّ/سلام ... یه دکل تنهای تنها در بیابونهای شرق کارون منو به یاد تنهایی و غربت ابوذر در صحرای ربذه انداخت ، این شد که اسم اون دکل رو گذاشتم دکل ابوذر ...

بایگانی
نویسندگان
آخرین نظرات

۱ مطلب در شهریور ۱۳۹۱ ثبت شده است

یاربّ 
  سلام  ...
به بارگاه سلطان که می روی ، نورهای امید در دلت چو خورشید تابان می درخشد 
در سخاوت و کرمش تردید نداری ! 
خواسته های بی شمارت را چو دانه های تسبیح می شماری که مبادا از قلم افتد ! 
سلطان کرم ! امام رئفت و مهربانی !
دل پر از یأس و ناامیدم را می آورم 
کوله باری از نافرمانی و معصیت
رو سیاهم و باز هم خطا می آورم
برای تو سوغات، دل سنگم را 
که باز هم آبم کنی ! 
به بارگاهت نشانم کنی
داغ ضمانت بر پیشانیم 
یک بار دیگر شفاعت را نصیبم کنی 
مولای من 
به بانوی بی همتای عالم
این بار یک نگاهم کنی 
خسته ام از این همه سکوت 
چرا یک بار صدایم نمی کنی 
چرا صدایم را نمی شنوی؟
چرا خواسته ام را اجابت نمی کنی 
چرا سوز دلم را دوا نمی کنی ؟
خسته  آواره  بیچاره ایی را 
به یک نگاهت رسوا نمی کنی !
سلطان کرم ! 
اسیرم ، اما تمنای آزادیم نیست 
رخ  نشانم می دهی لکن راه وصال را بسته ایی 
آواره و بیچاره ام !
چرا نجاتم نمی دهی ؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۱ ، ۰۱:۵۶
غلامحسین افشردی