دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

یاربّ/سلام ... یه دکل تنهای تنها در بیابونهای شرق کارون منو به یاد تنهایی و غربت ابوذر در صحرای ربذه انداخت ، این شد که اسم اون دکل رو گذاشتم دکل ابوذر ...

بایگانی
نویسندگان
آخرین نظرات

۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

یا ربّ
سالهای پیش از این چه مستانه سرودم...
در آسمان بی کرانه تنهایی خویش، تنهای تنها پرواز می کنم
واین آسمان آبی را با کسی شریک نخواهم شد
خوش نمی دارم بالهای پروازم به شاخ درختی بشکند 
....
اما از آن روز که پروازت بدیدم
یقین کردم بی تو پروازم معنایی نخواهد داشت 
وه که چه زیبا در سایه پروازت به پروازم کشیدی 
...
یاابن الحسن گدای محبت تو هستم 
و امروز می گویم :
بالهای پروازم شکسته شد
سقوط کردم! تا انتهای دره های سرد و تاریک دنیا، سقوط کردم
تنها و بی کس، با تاریکی ها خو کرده ام
گمانم نمی رفت که از آسمان آبی تو 
تا انتهای سیاهی دنیا، این چنین فرود آیم 
گاه که خاطره پروازت از نظر می گذرد
 آه سردم نغمه خوان  باران دیدگانم میشود
نیم نگاهی به سوی آسمانت میکنم
بالهای شکسته ام را نشانت میدهم
یک بار دیگر با نگاهت پروازم ده
در حسرت و شوق با تو پریدن ، نگذار که بمیرم...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ بهمن ۹۰ ، ۲۱:۰۲
غلامحسین افشردی

یاربّ
برای عملیات والفجر مقدماتی آماده میشدیم. همه ی شناسایی ها انجام شده بود و فقط شناسایی منطقه فکه باقی مونده بود . شش نفری با دو ماشین برای شناسایی حرکت کردیم.
در بین راه مجید بقایی سوره فجر را می خوند و آیه "یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" را چند بار تکرار کرد . می گفت این آیه رو درست متوجه نمی شم، از من پرسید و من هم گفتم " این آیه ، یعنی شهادت"
به منطقه مورد نظر رسیدیم و داخل سنگر شدیم، منطقه امنی نبود و دائما دشمن آنجا رو گلوله باران می کرد. حدود یک ساعت در سنگر بحث کردیم، به خاطر پیچیده گی منطقه شناسایی مشکل شده بود.
به یکی از بچه ها گفتم "برو از این ارتشی ها مختصات دقیق منطقه رو بپرس"  دلش راضی به رفتن نبود چند قدم که از سنگر دور شد ، صدای انفجار همه جا رو لرزوند  ما با سنگر رفتیم بالا ... سنگر اومد پایین ولی ما بالا موندیم ... 
وقتی برگشت بالای سرم گفتم : ببین حال بقیه چطوره  ، به بقیه برس"
منو از سنگر کشیدن بیرون، رضوانی و قلاوند شهید شده بودند، بقایی پاهاش قطع شده بود، صفاری هم مجروح ...
سوار آمبولانسم کردن، آروم زمزمه می کردم "یاحسین، یا حسین" 
هنوز به بیمارستان نرسیده بودم که آیه "یا ایتها النفس المطمئنه ..." تعبیر شد و به دیدار وجه الله رسیدم...
شهادتم مبارک ، نوش جانم ...
پی نوشت: نمی دونم اگه یه روز چشمم به چشمت افتاد چی باید بگم ....سرمو میندازم پایین و منتظر می مونم تا گرمی دستات  رو حس کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۰ ، ۰۰:۳۸
غلامحسین افشردی