دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

یاربّ/سلام ... یه دکل تنهای تنها در بیابونهای شرق کارون منو به یاد تنهایی و غربت ابوذر در صحرای ربذه انداخت ، این شد که اسم اون دکل رو گذاشتم دکل ابوذر ...

بایگانی
نویسندگان
آخرین نظرات

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۰ ثبت شده است

یاربّ

سومین یا چهارمین باری بود که حاج صادق آهنگران به منطقه ما می آمد.  ازشون خواهش کردم صبح پنجشنبه برای بچه ها زیارت عاشورا بخونه . آقای آهنگران خیلی خسته بود، شب یک ساعت بیشتر نخوابیده بود، 
بعد از زیارت عاشورا تقاضای روضه ی حضرت رقیه (س) کردم ؛ 
به حضرت رقیه (س) ارادت خاصی دارم وقتی روضه خانوم را می شنوم از حال می رم  ... 
از اول تا آخر روضه توی سجده بودم 
روضه که تمام شد سر از سجده برداشتم ،اما
 ...
بچه ها میگن جایی که سجده کرده بودم ، کف سنگر 3 پتو روی هم انداخته بودن، 
تا پتوی سوم با اشکهای من ... خیس شده بود.
صلوات
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۲۸
غلامحسین افشردی

یاربّ 
سیاهی و تاریکی 
هیچ نبود

کـُـن فَیَکـُـون !

از روح خود دمید و من شدم ! 
اما گویا تقدیر بود که جدا شوم از خالق !
مرا برای سفری بس طولانی و شگفت آور و بسیار خطرناک محیا نمود 
گفتم : بی تو هلاک میشوم !
فرمود : به یادم باش 
... 
و سخن در این باب بسیار گذشت تا بدین جا که ... 
گفتم : بی تو هلاک میشوم !
فرمود : یاورانی از برای یاری ، همراهت خواهم نمود 
کتابش را و دوستانش را 
همراهم نمود و فرمود 
با اینها باش تا دوباره به من برگردی 
و اینگونه سفری را آغاز کردم 
از او 
عوالمی را یکی یکی پشت سرگذاشتم و پایین آمدم ، ...  زر ،...  رحم 
و دنیا 
دنیا پایین ترین عالمی بود که گذر کردم بعد از آن شروعی و آغازی دوباره  برای بازگشت به او 
بعد از آن برزخ بود و ... قیامت و ... 
و از این بین دنیا غریبترین و مشکلترین دیدم 
دنیا ، محلی برای تمدید قوا ... 
مدتی که در انجا بودم ، غفلتی عجیب سراغم آمد 
فراموش کردم که مسافرم و وقت بسیار تنگ است 
برق دنیا شوق وصالش را گرفت 
و دلبستگی به دنیا کورم کرد 
اما خالق که منتظر و نگرانم بود ، بیدارم کرد 
یاورانی که داشتم ...
برخیز و بیا ...
وقت برای جبران بسیار اندک  بود 
و آنچنان که باید ، مجال توشه گرفتن برای این راه دهشتناک نبود ... 
لذا مسیر بازگشت بسیار 
ند و بسیار سخت ، سخت ، سخت ...

رسیدم ، اما چگونه ؟!

از همان لحظه که فرمود ، کـُـن فَیَکـُـون !  زندگیم آغاز شد 
و تا بینهایت در کنارش ادامه خواهد داشت 

از او شروعکُـ شد 

و در او امتداد خواهد داشت

در این بین ، همیشه تو را به سبب  آن نعمتی که به همه مخلوقاتت ندادی 
به اندازه بزرگیت (حداقل در کلام) تو را سپاس بی حد 
یاعلی ... 
صلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۰ ، ۲۳:۰۱
غلامحسین افشردی

یا ربّ 
اگر فکر کنم تا 70 سالگی توی این دنیا باشم !
365*70
 می شود 25550 روز
یعنی بیست و پنج هزار و پانصدو پنجاه روز و شب را طی کردم 
25هزارو و پانصدو پنجاه بار صبحانه ، 25هزارو و پانصدو پنجاه بارنهار  و 25هزارو و پانصدو پنجاه دفعه ،  شام  میل کردم  .
من در این  25هزارو و پانصدو پنجاه  روز چه کردم ؟ 
من در این 25هزارو و پانصدو پنجاه شب چه کردم ؟ 
در این 25هزارو و پانصدو پنجاه روز و شب چقدرشو یاد خالقم بودم چقدر یاد مخلوق ؟
در این 25هزارو و پانصدو پنجاه روز و شب چند بار قرآن رو فقط روخونی کردم؟ 
چند هزار تا دل شکستم ، چند هزار تا گره باز کردم یا نه ، چند هزار تا گره زدم ! 
چند هزار بار ربّم را خالصانه فقط صدا کردم ! یاربّ ، یاریم کن ... 
چند هزار بار توبه کردم ؟
چند هزار بار گناه ... 
چند هزار بار  ... 
ما که آخرش به لطف مهربونیش 
عاقبت به خیر شدیم ، اما تو به فکر خودت باش ...
صلوات 
  
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۱۵
غلامحسین افشردی

یاربّ
نگاه اول ، (مثبت) 
تولد ... مدرسه ... دیپلم ... سربازی ... کار ... ازدواج ... بچه ... عروس و داماد .... نوه و نتیجه ... کات 
توضیح : مثل خیلی از ما ، اومدیم بدون اینکه بدونیم از کجا و برای چی و به کجا ... 
بزرگ شدیم بدون این که بدونیم کی هستیم 
مدرسه ، بازی ، شادی ، دوست ، درس ، رفیق بازی ، جوونی ، سرکشی ، خلاف ، گناه و ... 
دیپلم گرفتیم ، سربازی ، زن ، بچه هامونو بالا انداختیم و مست شادی وجودش ، یه روز شاد ، یه روز غم ، یه روز عزا یه روز عروسی ، یه روز دعوا ، یه روز زیارت ، ... ما پیر شدیم و بچه ها جوون ، دردسرای تازه ، مشکلات جدیدتر ، شما ما رو درک نمی کنید نسل جوون و ... زنشون دادیم ، شوهر کردند و بازم شروع شادیها و غمهای جدید ، تا میای از یکی خلاص بشی دومی شروع میشه ، اونو رد میکنی ، بعدی ... آره دیگه مشغولیم همینطوری ، وایسا وایسا ، یه چیز جدید دیدم تا حالا اصلا ... کات و پایان 
ناگهان بانگ برآمد که خواجه مُرد ... 
زندگی تمام شد ، عجب آدم نازنینی بود ، خدا رحمتش کنه ... 
توضیح : به نظرت زندگی براش چه مفهومی داشت ؟ اگه ازش می پرسیدی زندگی یعنی چی ، چی میگفت ؟
چه فرقی میکنه حالا که مُرده ... واسه عبرت میگما !!! (مُرد)
درسته ، همه یه جور نیستند ، بابا ، پس خدا چی میشه !؟ مومن بودا ! بهشته الان ... (مُرد)
طرف مُخ ریاضی بود کلی خدمت کرده بود به این کشور ، اینا حساب نی ؟ (مُرد)
تو اصلا میدونی چند تا مدرسه درست کرده بود ؟ (اینا یعنی زندگی ؟ طرف مُرد )
تو اصلا میدونی شهید شده ؟ این یعنی زندگی ! شهید شدن یعنی زندگی ؟! (مُرد)
زندگی چی بود معنیش بلاخره ؟؟؟
بقیه داستان به شرط حیات فردا ... 
صلوات 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۰ ، ۲۲:۵۶
غلامحسین افشردی