دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

یاربّ/سلام ... یه دکل تنهای تنها در بیابونهای شرق کارون منو به یاد تنهایی و غربت ابوذر در صحرای ربذه انداخت ، این شد که اسم اون دکل رو گذاشتم دکل ابوذر ...

بایگانی
نویسندگان
آخرین نظرات

۲۶ مطلب با موضوع «خاطره ها» ثبت شده است

بسم الله


ما هدفمان از عملیات، کشتار و انهدام دشمن نیست

نیروهای عراقی برای آینده‌ی انقلاب اسلامی عراق مفیدند

هدفش کشتار نبود

مواظب باشید اسرا اذیت نشوند 

همیشه شش ماه جلوتر بود

تفکرش ماندگار شد


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ تیر ۹۵ ، ۲۲:۴۳
غلامحسین افشردی

بسم الله

نابغه جنگ

سخنرانی‌های حضرت امام را به‌مثابه‌ی فرمان اجرایی می‌دانستم


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۳
غلامحسین افشردی

بسم الله

مادر سردار شهید «حسن باقری» گفت: بهترین و گران‌ترین هدیه‌ای که شهید باقری به من داد، شهادتش در راه اسلام و دین است که موجب فخر من در دنیا و آخرت شد.

کبری افشردی بهروز در گفت‌‌‌‌‌‌و‌گو با خبرنگار باشگاه خبری فارس در خصوص جایگاه و نقش مادر از دیدگاه سردار شهید «حسن باقری» اظهار داشت: شهید باقری معتقد بود مادر و زن در نظام آفرینش مقام معنوی بسیار والایی دارد و  همیشه از من می‌خواست برایش دعا کنم.

مادر شهید حسن باقری



وی بیان داشت: بهترین و گران‌ترین هدیه‌ای که شهید باقری به من داده، شهادتش در راه اسلام و دین است که موجب فخر من در دنیا و آخرت شد.

مادر شهید باقری گفت: او بسیار به من احترام می‌گذاشت و هیچ زمانی پیش نیامد که از گفته‌ها و خواسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های من و پدرش سر‌پیچی کند.

افشردی با بیان اینکه آن طور که باید و شاید فرزندم را نشناختم، افزود: کسانی که در 29 ماه جنگ در کنار وی بودند و با او کار کردند، غلامحسین را خوب شناختند که گفتند او یک نابغه بود.

مادر شهید باقری اظهار کرد: غلامحسین فرزند رئوف و مهربان و دلسوز خانواده بود که برای ایجاد فضای دوستی و یکرنگی در خانواده پیش‌قدم بود؛ و هر وقت مشکلی برای خواهر یا برادرش پیش می‌آمد غلامحسین همیشه پیش قدم بود.

وی گفت: شهید باقری همه چیز را از خدا می‌دانست و همه کلامش توکل کردن بر خدا بود؛ می‌گفت ما کاره‌ای نیستیم و تکیه کلامش هم آیه «و مارمیت اذ رمیت و لکن‌ الله رمی» بود.

مادر شهید باقری خاطرنشان کرد: شهید باقری به شدت علاقه‌مند به امام خمینی (ره) بود و سفارش اصلی‌اش به ما این بود که مدافع ولایت باشید.

نام: حسن(غلامحسین)

نام خانوادگی: باقری(افشردی)

تاریخ تولد: 25/12/1334

تاریخ شهادت: 9/11/1361

سن شهادت: 27 سالگی

محل شهادت: فکه جنوبی

آخرین سمت: جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه پاسداران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۳
غلامحسین افشردی


بسم الله


نابغه جنگ


خصوصیات یک فرمانده عملیات:          60/07/22

1- علاقه  ، ایمان - توکل بر خداوند

2- استعدا (روحی - هوشی - جسمی

3- پشتکار و ثبات قدم و اخلاق نیکو

5- آشنایی به محیط و سابقه کار آموزشی

6- آرامش خاطر و اطمینان قلب

7- جسارت و شجاعت جهت حضور در خط مقدم

8-

---------------                                  60/09/23

تعهد ماندن تا پایان جنگ در جبهه

داشتن حداقل تجربه نظامی - عملیاتی


شماره 8 خالی ماند!!!

و حدود دو ماه بعد،

شماره 8 را پر نکردم، یک بند کلی اضافه کردم:

تعهد ماندن تا پایان جنگ در جبهه

ماندن تا پایان

یعنی

یک فرمانده عملیات، می ماند و جنگ را به پیروزی می رساند،

یا می ماند و در این راه به رستگاری بزرگ (شهادت) می رسد

در مسلک ما فرار واژه ایی تعریف نشده است ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۲۳:۱۲
غلامحسین افشردی

بسم الله

امضاء این جانب

به عنوان طراح و استراتژیست جنگ


نابغه جنگ


یکمی پیچیده است ؟!

می دونم ؛ بلاخره امضاء یه نابغه بایدم  پیچیده باشه !!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۵ ، ۲۲:۳۳
غلامحسین افشردی

بسم الله

خاطره یکی از همرزمان از بنده:
آشنایی من با شهید حسن باقری قبل از عملیات خیبر در دو  کوهه صورت گرفت . قبل از این آشنایی من فقط نام ایشان را با عنوان فرماندهی سخت گیر و عصبانی از نیروها و یا کادر بعضی از گردانها شنیده بودم .

سه ماه قبل از عملیات خیبر وقتی از رنجان عازم دو کوهه شدیم برادری با لباس مرتب نظر من را به خود جلب کرد از برادری پرسیدم او به من گفت : ایشان برادر حسن باقری ،فرمانده یکی از گردانهاست . چند روزی از این واقعه گذشت و من از دور مراقب حرکات ایشان بودم و او نیز گاهی نگاهی زیر چشمی به من می انداخت تا اینکه در یکی از صبحگاهها طاقت نیاورده و نزد من آمد .

ضمن معرفی خود گفتم : برادر مرا ببخشید که شما را نمی شناختم و امروز از برادر فلانی سوال کردم شما را معرفی نمود . من نیز بعد از سلام و احوالپرسی در جواب ایشان عرض کردم شما نیز مرا ببخشید من هم قبلا شما را چون در لشکر نبودم نمی شناختم . کم کم در عرض چند روز محبت ایشان در قلب من جا یگرفت و از اینکه دیگر برادران ایشان را به عنوان فرمانده چنین و چنان معرفی نموده بودند ، بنده در ایشان چنین چیزی نمی دیدم ، ایشان همیشه با وضود بود .

و حال خاطره از این قرار است که : ما قرار بود ما را در حال صرف شام باشیم ، نمی دانم چطور شد که من به یاد حسن باقری افتادم، بی اختیار جهت دعوت او به شام به اطاق ایشان رفتم . در را چند بار زدم چون جوابی نشنیدم در را باز کرده و با صحنه عجیبی که الان هم موهایم سیخ می شود مواجه شدم . شهید باقری نان هایی را که نیروها اسراف کرده و دور ریخته بودند و به خاطر گلی بودن زمین نان هم گلی شده بود جدا نموده و تمیز می کرد و می خورد . بی اختیار اشک از چشمهایم جاری شد .

شهید وقتی این حالت را از من دید، به سرعت خودش را مرتب نمود و از من سوال کرد با من کاری دارید؟ در جواب گفتم : آمدم که با ما شام بخورید ، گفت : من شام خورده ام ولی برای چای به اطاق شما می آیم .

بله خب، به لطف خدا یه همچین آدمی بودم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۹۵ ، ۱۵:۲۷
غلامحسین افشردی

یاربّ

    باشگاه گلف اهواز را کرده بودم پایگاه منتظران شهادت. یکی از اتاق‌های کوچکش را با فیبر جدا کردم؛ محل استراحت و کار. روی درهم نوشتم «100% شناسایی، 100% موفقیت» گفتم: حتی با یه بی‌سیم کوچیک هم شده  باید بی‌سیم های عراقی را گوش کنید. هرچی سند و نامه هم پیدا می‌کنید باید ترجمه بشه.

    از شناسایی که می آمدم، با همون سر و صورت خاکی می‌رفتم اتاقم، اول اطلاعات را روی نقشه می‌نوشتم و گزارش‌های روزانه رانگاه می‌کردم. ریز به ریز اطلاعات و گزارش‌ها را روی نقشه می‌نوشتم. اتاقم  که می‌آمدی (حیف شد شما که نیامدید !)، انگار تمام جبهه را دیده‌باشی.

    رفته بودم سراغ یه گردان دیگه، مدام این طرف و آن طرف سرک می‌کشدم و از وضع خط و بچه‌ها سراغ می‌گرفتم، آخر سر یکی کفری شد و با تندی بهم گفت «اصلا تو کی هستی این قدر سین جین می‌کنی؟» خیلی آرام جواب دادم «نوکر شما بسیجی ها»

    اینو بگم بهتون: خرمشهر داشت سقوط می کرد، جلسه‌ی فرمانده‌ها با بنی‌صدر بود. بچه‌های سپاه باید گزارش می‌دادند. منم یک جوان کم سن و سال، با موهای تک و توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین‌اش بلند تراز دستم بود، کاغذهای لوله شده را باز کردم و شروع کردم به صحبت. یکی از فرماندهای ارتش می‌گفت «هرکی ندونه ، فکرمی‌کنه توازنیروهای دشمنی» حتی بنی‌صدر هم گفت « آفرین ! » گزارشم جای حرف نداشت.


     .: برام یک صلوات محمدی بفرست :.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۱۵
غلامحسین افشردی

بسم الله

تکیده بود و لاغر، با محاسنی کم‌پشت و صورتی نسبتاً کشیده، چشم‌هایی درشت و نافذ داشت با نگاهی عمیق و تیز و قلبی روشن که دریایی از مهربانی در آن موج می‌زد، «کوچک» بود به چشم خودش؛ در حد یک بسیجی ساده شاید اما به چشم دیگران با همه ریز نقشی و جثه نحیف و استخوانی‌اش «بزرگ» می‌نمود. نظامی نبود اما فرماندهی اعجاب برانگیزش بارها نقشه ژنرال‌های کارکشته و کهنه کار عراقی را نقش بر آب کرده و ماشین جنگی عراق را به گل نشانده بود. با شناسایی، حسن تدبیر و فرماندهی خیره‌کننده‌اش در فتح خرمشهر، کلید بصره را از دست صدام قاپید. همین ها کافی بود که دوست و دشمن به احترام این ژنرال جوان که «مغز متفکر جبهه» یا به تعبیری «بهشتی جنگ» می‌نامیدندش، کلاه از سر بردارند. هشت پرده زیر، سرکی کوتاه به زندگی پربرکت این مرد بزرگ است.

پرده اول/ غلامحسین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۶
غلامحسین افشردی

یاربّ ...

صیاد شیرازی

دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه می کردند

علت را پرسیدم ، گفتند :

"وقت نماز است "

همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین جا فرود بیا تا نمازمان را اول وقت بخوانیم

خلبان گفت :

"این منطقه زیاد امن نیست

اگر صلاح می دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم "

شهید صیاد گفتند :

"هیچ اشکالی ندارد .. ما باید همین جا نمازمان را بخوانیم .. "

خلبان اطاعت کرد و هلی کوپتر نشست

با آب قمقمه ای که داشتیم وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم

وقتی طلبه های شیراز از آیت الله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند

ایشان فرمودند :

"بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید

اگر صیاد شیرازی شدید ، هم دنیا را دارید و هم آخرت را .. "


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۹
غلامحسین افشردی

یا رئوف ...

آیت‌الله غلامحسین جمی قبل از عملیات بیت‌المقدس و فتح خرمشهر فروردین 1361به قرارگاه نصر در شرق روستای سلمانیه نزد بنده(حسن باقری) آمد. او را توجیه می‌کنم. چند کلمه از گفتگوی ما را اینجا بخونید و بشنوید.  

حسن باقری:   سلام علیکم حاج آقا. بله، این‌جا لشکر تقویت شده سپاهِه با یه لشکر ارتش.

آیت الله جمی:   در همین محور دارخوین.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۳۷
غلامحسین افشردی

بسم الله

    «... تا شما اشاره کردی که حسن پاشو برو، من دیدم یک جوان لاغر اندام پاشد، بدون اینکه سر و ریشی و محاسنی داشته باشد (البته ته ریش کمی داشت). من دلم ناگهان ریخت.

امام خامنه ایی


گفتم: حالا این بنی صدر و اینها نشسته‌اند این جوان چه می‌خواهد بگوید؟ تا آمد پای تابلو، آنتن را گرفت و شروع کرد وضعیت دشمن را منطقه به منطقه تشریح کردن که:

دشمن اینجا چند تانک دارد، اینجا چه تیپ و لشکری مستقر است، آنجا خاکریز زدند، اینجا میدان مین و آنجا سیم خاردار ایجاد کرده‌اند.

هر چه زمان می‌گذشت قلبم روشن‌تر و چهره‌ام بازتر می‌شد، مثل یک روحانی که مثلاً وقتی پسرش می‌خواهد منبر برود و نگران است که آیا می‌تواند از عهده این منبر برآید یا نه.

من چنین حالی داشتم ولی هر چه بیشتر صحبت می‌کرد من قیافه‌ام بازتر می‌شد.

او در آن جلسه چنان گزارش دقیق، مصور و خوبی ارائه داد که همه حضار حتی خود بنی صدر به شگفت درآمد که این جوان این اطلاعات جالب را از کجا آورده‌است»

استراتژیست جنگ

پی نوشت: 

"جوان لاغر اندام پاشد، بدون اینکه سر و ریشی و محاسنی داشته باشد ..." جالب بود 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۰۳
غلامحسین افشردی

بسم الله

http://www.sabokbalan.com/4images/data/media/137/bagheri001.jpg

آقای شهید محمدابراهیم همت در تعریف و تمجید از بنده فرمودند:

«خدا شاهد است که در میان فرماندهان ما، تعقل و اندیشه‌ی ایشان بی‌نظیر بود. طرح مانوری که شرح می‌داد، در اولین شرح، انسان می‌پذیرفت و مطلب برایش جا می‌افتاد.

غیر از این مسئله‌ی اندیشه‌اش، در جنگ صلابت و استقامت خاصی داشت. یکی از ویژگی‌های خاص او این بود که صبح عملیات، زیر آتش سنگین می‌آمد توی خط و سرکشی می‌کرد و محکم برخورد می‌کرد.

اگر واحدی سستی می‌کرد، بازخواست می‌کرد. خدا شاهد است که در کمتر فرماندهی این صفات را دیده بودم: این‌قدر مهربان باشد و این‌قدر عالی. بعد از حسن باقری، دیگر کسی پیدا نشد.»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۴ ، ۲۳:۰۶
غلامحسین افشردی

بسم الله

گفتگو با پروین داعی پور، همسر شهید حسن باقری

در یکی از همین بعدازظهرها که آفتاب پاییزی به آدم می چسبد و نمی چسبد  به اوایل خیابان شریعتی می آییم . کمی بالاتر ، به کوچه ای که پهن است و درآن ساعت خلوت ، آرامش به عابران خود تعارف می کند ، می پیچیم . وسط این کوچه ، بالای دیوار یکی از درهایش تابلو سرمه ای رنگ نسبتا بزرگی است که نشان می دهد. اینجا دفتر « جمعیت زنان جمهوری اسلامی ایران » است . می رویم تو . حیاط دلبازی در نگاهمان می نشیند . ازآن حیاط هایی که آدم هایی به سن و سال ما را به یاد خانه پدری اش می اندازد . حالا کمی کوچکتر یا بزرگتر توفیری ندارد .
از کسی که آنجا است سراغ سرکار خانم داعی پوررا می گیریم. راهنمائیمان می کند به عمارت یک طبقه ای که در ضلع شمالی این حیاط خوش نشسته است ؛ با پنجره های بزرگ ومتعدد که هنوزعکس باغچه پیدا و و ناپیدا روی شیشه های پاکیزه اش دیده می شود.
در همان ابتدای ورود به عمارت ، خانم داعی پور به استقبالمان می آید . دور یک میز می نشینیم . قرار است ایشان از زندگی خود و سردار شهید حسن باقری ( غلامحسین افشردی ) بگوید و می گوید ؛ گرم و صمیمی . خانم داعی پور از ما می خواهد متن این گفتگو را قبل از چاپ بخواند . حق ایشان است . یک هفته بعد ، متن گفتگو را به همراه یادداشت زیر برایمان می فرستد : « معمولا" خیلی سخت است تحت هر شرایطی و برای هر شنونده ای فقط با خیال اینکه وظیفه خود را نسبت به شهید ادا می کند حرف زد . پس نوعا" از مصاحبه و گفت و شنودها پرهیز داشته و دارم . باور من بر این است که باید سفره دل ، پیش اهلش باز کنی و اگر شنونده تو با تو همدل و هم فکر نباشد ، گفتن ها نه سودی دارد و نه جایی . اما در این میان نشریه « کمان » را متفاوت یافتم و آنرا مجموعه ای دلباخته و سوخته در فرهنگ دیدم که در پس طرح داستان پرازفراز و نشیب جنگ سعی درزنده نگه داشتن مفاهیم و فرهنگ غنی شهادت ، ایثار، از خودگذشتگی و سادگی و... دارد که روزی عطرآن سراسرمنازل را پر کرده بود تلاش تان قابل قدر دانی و تحسین است و امید دارم که هر روز بیشتر از گذشته موفق و موئد باشید .»

http://www.sabokbalan.com/4images/data/media/137/bagheri003.jpg

چه عجب دلت اومد یه عکس دیگه بزاری؟ آخه با اون یکی خیلی فرق نداره!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۲۷
غلامحسین افشردی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۵۶
غلامحسین افشردی

یاربّ
نسبت به بیت المال اهمیت زیادی قائل بودم و به هیچ عنوان نمی گذاشتم حلال و حرام وارد زندگی شود . 
یه روز صبح به یکی از دوستان گفتم : امروز قول دادم که ظهر برای ناهار خونه باشم و باید بعد از نماز به منزل برم . یه ساعت برم و بیام . 
رفتم و دوباره برگشتم ، ازم پرسید : چی شد؟ چرا برگشتی؟ 
گفتم : اسدی، الان نون توی شهر پیدا می شه ؟
گفت : نه ، می دونی الان ساعت چنده؟ الان دیگه نون نمی تونی پیدا کنی . بهم گفت : اگر قول دادی که نون بگیری، سهم نون خودت مونده بیا بردار و ببر
رفتم مقداری نون و یک ظرف ماست نیم لیتری برداشتم و رفتم .
سه بار رفتم و برگشتم و آخرشم گفتم : نه اینارو نمی برم، این ماست و نون رو دادن که اینجا مصرف بشه، اگه من اینو به خونه ببرم، زن و بچه ام اونو می خورن و این درست نیست .
بهم گفت: حالا عیبی نداره بردار ببر
گفتم : نه ، اگه جهار نفر مسلمون رزمنده ، این نون و ماست و دست من ببینن و به گناه بیفتن و بگن ماست سپاه رو می برن خونه ی خودشون ، این گناه به  گردن منه .

با یک صلوات برای شهدا روح خودمون رو شاد کنیم 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۱ ، ۲۱:۳۷
غلامحسین افشردی

یاربّ

سلام ... 
حرفامو خوب و با دقت بخون و با خودت تطبیق بده ! دقیقا به این حرفا نیاز داری ، درموردشون خوب فکر کن ...

اگر خسته شدیم باید ببینیم کجای کار اشکال دارد و گرنه کار برای خدا خستگی ندارد، لذت بخش است
شهید حسن باقری

باید به خود جرأت داد . این نوع جنگیدن به درد نمی خورد و لازم است که استراتژی در این جنگ عوض شود
شهید غلامحسین افشردی

نکند خدای نکرده جنگیدن را به عنوان یک حرفه نگاه کنیم

پی نوشت: هر جا می رم کتاب دکل ابوذر رو بخرم نداره یا تموم شده ! خیلی از کتابها هستند ولی برای من دکل ابوذر نیست !!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ تیر ۹۱ ، ۲۳:۰۹
غلامحسین افشردی

یاربّ
سلام ...
خبرنگار ویژه روزنامه جمهوری اسلامی اعزامی به طبس گزارش میدهد .
منطقه فرود هواپیماها و هلی‌کوپتر‌ها محلی است در فاصله حدود 270 کیلومتری یزد و 160 کیلومتری طبس و حوزه ژاندار‌مری بیرجند پاسگاه رباط‌خان در 40 کیلومتری این نقطه واقع است.
خبرنگار
دیروز صبح در 2 کیلومتری محل فرود هواپیما و اولین گروه سربازان ژاندارمری برخوردیم که محافظت منطقه را برعهده داشتند. در کنار تانکری که توسط مزدوران کثیف آمریکایی به آتش کشیده شده بود به نگهبانی مشغول بودند؛ افسر فرمانده این گروه به ما گفت که مزدوران آمریکایی سوار بر یک موتور ترل جلوی این تانکر، مواد سوختی را گرفتند و حتی به راننده اجازه برگشت هم ندادند و در عوض تانکر او را به گلوله بستند که در نتیجه تانکر منفجر و به آتش کشیده شد و راننده هم از ناحیه سر آسیب دیده است که برای مداوا به یزد اعزام گردیده و باقیمانده سوخت تانکر حاکی از شعله و حرارت بیش از حد و اندازه آن می‌باشد.
تنها چیز سالمی که ما از این تانکر دیدیم، نمره جلوی آن بود و دیگر هیچ چیز سالمی دیده نمی‌شد. حادثه به اندازه‌ای بود که فنر‌های عقب ماشین و حتی شاسی اصلی ماشین را نیز کج کرده و در این بین فرمانده حفاظت منطقه که یک سرگرد نیروی زمینی لشگر خراسان بود، برای بازدید به این محل آمد و وقتی که فهمید ما خبرنگار هستیم و از تهران آمدیم، متذکر شد که این منطقه توسط مزدوران آمریکایی مین‌گذاری شده و رفتن برای تهیه عکس و گزارش خطرناک است اما وقتی با اصرار ما روبرو شد، قبول کرد که خود نیز همراه ما بیاید و راهنمایی کند. ما نیز متوجه شدیم که اولین گروه خبرنگار و عکاس هستیم که برای تهیه گزارش از این جنایت فضاحت‌بار کارتر به منطقه آمده‌ایم.
طبس
فاصله محل سوزاندن تانکر تا محل سقوط هواپیما حدود یک و نیم کیلومتر بود؛ از دور فقط 2 هلی‌کوپتر به چشم می‌خورد و 2 تا 3 تا پره که عمودی نیز در زمین فرو رفته بودند. جلوتر که رفتیم فرمانده حفاظت منطقه توضیح داد که این نقطه جزو نقشه‌ای بوده است که در زمان رژیم طاغوت قرار بود، فرودگاه شود و چون این نقشه‌ها توسط همین آمریکایی‌ها طرح‌ریزی شده لذا مختصات این منطقه را داشته‌اند و قبلاً هم از این محل برای صدور اورانیوم‌های استخراج شده از منطقه به آمریکا استفاده می‌کردند. باید متذکر شد که منطقه فرود هلی‌کوپتر‌ها، منطقه‌ای از کویر به صورت دشت باز و گسترده به وسعت بیش از 10 کیلومتر مربع با میدان دید وسیع که گنجایش فرود هواپیما و هلی‌کوپتر‌های زیادی را دارا است.
سرگرد فرمانده نظارت منطقه، ادامه داد که آمریکایی‌ها حساب همه چیز را کرده بودند. اما از آنجا که پشتیبان ملت، خداوند متعال است، سطح کویر شنی بوده و تمام نقشه‌های آنها را برهم ریخت.
غلام حسین افشردی
نیروی دریایی آمریکا در منطقه بود که هنوز منفجر یا منهدم نشده بود و فقط بعضی از چرخ‌هایش در شن فرو رفته بود. دکه این دو هلی‌کوپتر یکی در سمت راست جاده و دیگری در سمت چپ قرار داشت. هلی‌کوپتر‌ دیگری در سمت چپ جاده سوخته و متلاشی شده بود و علاوه بر این هلی‌کوپتر‌های سالم یک هلی‌کوپتر‌ هم با هواپیما 330 آمریکایی تصادف کرده بود و هر دو آتش گرفته بودند و خود این حادثه باعث عقیم ماندن تلاش‌های کارتر دیوانه شده بود. البته راجع به علت تصادف هواپیمای 330 و هلی‌کوپتر، احوال گوناگونی نقل می‌شود.
از هواپیمای 330 که چهار موتوره است، جز تل خاکستر، آلومینیوم‌های ذوب شده که در سطح کویر روان شده بود چیزی باقی نمانده بود. پنج جسد سوخته خلبانان آمریکایی را در لابلای لاشه هواپیما مشاهده کردیم که عبارت بودند از خلبان و خدمه هواپیمای 330. هلی‌کوپتری هم که به این هواپیما برخورد کرده بود متلاشی شده بود که مسلماً خلبانانش به درک واصل شدند.
نکته قابل توجه اینکه جعبه سیاه هواپیمای 330 که حافظه مختصات پرواز جهت و مسیر پرواز بوده در محل بین سوخته‌های لاشه هواپیما موجود بود و از این جعبه می‌توان کاملاً مطمئن شد که این مزدوران از کدام یک از پایگاه‌های کشورهای مزدور آمریکا در منطقه پرواز کرده است.
مقدار زیادی پوکه‌های شلیک شده 16 ـ 88 را مشاهده کردیم و فانوسقه‌های زیادی روی زمین پخش بود که در هر کدام از اینها فانوسقه‌ها، بمب و دو جافشنگی 16ـ m که در هر کدام سه خشاب 20 تیری 16ـ m وجود داشته است و آمریکائی‌ها حتی وقت نکرده بودند که این فشنگ‌ها را همراه خود ببرند و در محل رها کرده و فرار کردند.
گفته می‌شد که کنار هر وسیله مقداری مواد منفجره گذاشتند و ما دوربین اسلحه‌های زاویه سنج سنگین را دیدم که کنار آنها جعبه مواد منفجره آماده انفجار قرار داشت و این بسیار خطرناک بود.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۱ ، ۰۱:۳۸
غلامحسین افشردی

یاربّ
سلام ...
نزدیک عملیات بود.دستور اکید داده بودم کسایی که دچار موج انفجار شدند حق شرکت در عملیات رو ندارند .
با بچه ها رفته بودیم برای بازدید از خط که یک دفعه صدای داد و بیداد  توجه ما رو جلب کرد ، گفتم  نگه دار ، ماشین رو نگه داشتم تا ببینم چه خبره، یکی از رزمنده ها موج گرفته شده بود و همین طور فریاد میزد و فحش میداد ، فحشای ناجور اونم به فرمانده های جنگ.

غلام حسین افشردی
از ماشین پیاده شدم رفتم پیشش منم شروع کردم به فحش دادن ، اونقدر با هم فحش دادیم که بلاخره کمی آروم گرفت.
پرسیدم چرا اینقدر عصبانی هستی ؟  گفت: عملیات نزدیک ولی نمی خوان منو ببرن، می گن اونایی که موجی شدن حق شرکت توی عملیات رو ندارن .
گفتم کی گفته حق نداری ؟ غلط کردن، بیا سوار ماشین شو، من خودم می برمت خط .
سوارش کردم و راه افتادیم

حسن باقری
کمی که گذشت بهش گفتم " ببین برادر ، شما مجروحی، موج گرفته ایی.توی عملیات ، توی اون شلوغ پلوغی، وقتی یه توپ می خوره زمین ، حالت بد می شه ، اونوقت که فرق بین خودی و دشمن رو نمی فهمی و همه رو به چشم عراقی می بینی ، فکر می کنی همه دشمنن.اگه اون لحظه، اسلحتو به سمت خودی گرفتی ، تکلیف چیه؟چی کار باید کرد؟ هیچی تا ما بیاییم کاری کنیم، تو زدی و چند نفر رو کشتی و چند نفر رو هم مجروح کردی.اگه فرمانده چیزی میگه ، از روی حساب و کتاب حرف میزنه."
کمی که گذشت رزمنده گفت" نگه دار می خوام پیاده بشم"...

پی نوشت: تو خودتم موجی شدیا، حواست هست!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۱ ، ۱۵:۰۷
غلامحسین افشردی

یاربّ
آماده می شدیم برای عملیات والفجرمقدماتی به یکی از هم رزمانم گفتم "بیا بریم از اسرا بازجویی کنیم" در بین اسرایی که گرفته بودیم سه نفر از فرماندهان عراقی هم بودند ، می خواستم بدونم ، عراق در مورد منطقه ای که ما برای عملیات انتخاب کردیم چطور فکر میکنه؛به همین دلیل حتی در انتخاب اسرا برای بازجویی دقت می کردم.
حسن باقری
بازجویی رو آغاز کردیم و تا یک بامداد طول کشید، هم رزمم خسته شده بود، از من پرسید "حسن، چقدر از اینها سؤال می کنی؟ مگه می خوای آموزش ببینی؟" گفتم "چه اشکالی داره؟ ما باید از اینها اطلاعات بگیریم."
خیلی خسته شده بود و به خاطر خستگی سوالات رو اشتباه ترجمه می کرد، با وجود اینکه هنوز به عربی تسلط نداشتم اما  گفتم"شما در سوال کردن اشتباه کردی، سوال رو درست بپرس" .

حسن باقری
وقتی دیدم که نمی تونه ادامه بده گفتم "شما برو استراحت کن". رفت و از خستگی متوجه نشد کی خوابش برده ، یک لحظه از خواب پرید و نگاهی به دور و برش انداخت و با تعجب نگاهم کرد؛ من هنوز داشتم بازجویی می کردم. دست و پا شکسته به زبان عربی سوال می پرسیدم و جواب می گرفتم، پشتکارم خوب که نه خیلی خوب بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ فروردين ۹۱ ، ۰۰:۲۵
غلامحسین افشردی

یاربّ
عملیات بیت المقدس مجبور شدیم در عرض یک هفته ، پنج بار محل استقرار تیپ ولی عصر(عج) را عوض کنیم. بچه ها از این تعویض مکان خسته شده بودند ، آمدن سراغ منو شروع کردن به شکایت و گفتند "امکانات نداریم، دیگه به هیچ وجه از تکون نمی خوریم، هرچی می خواد بشه ! مگه بالاتر از سیاهی هم رنگی هست ؟" 
خیلی آروم ولی قاطع گفتم : "بله هست! بالاتر از سیاهی، سرخی خون شهیده که روی زمین ریخته می شه " 
گفتند ما امکانات نداریم قوه محرکه می خواهیم 
گفتم خون شهید قوه محرکه شماست
 
پی نوشت 1:دوست خوب داشتن یکی از نعمتهای زیبای خداست، اما هر کسی به مقام دوستی نمی رسه. انگشت شمارند آنهایی که به واقع دوست می خوانمشان.
پی نوشت 2: گفتم ؛ می خواهم بمیرم.گفت مرده ایی! گفتم زنده ام کن! گفت: آنکه خود را میرانده است زنده می کند . گفتم : توانی نیست، دادرسی می خوام .گفت: بگو "یا حسین"

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۱ ، ۲۱:۰۸
غلامحسین افشردی

یاربّ
همه فرمانده ها در پایگاه سپاه سوسنگرد جمع شده بودند، منم وضو گرفته بودم و داشتم آستین لباسمو مرتب می کردم .
آقای ناصری رو دیدم ، گفتم حاج آقا چطوری؟ گفت: الحمدالله
زدم روی شانه اش و بی مقدمه گفتم :

آقای ناصری حیفه تا زمانی که جنگ هست، ما شهید نشیم، حیفه . یه کاری بکن که شهید بشی .
پرسید : حسن آقا ، چه باید کرد؟

گفتم : دو تا راه داره ، یکی خلوص و دیگری تلاش و کوشش . این دو تا رو خوب انجام بدیم، شهید می شیم. بهت بگما، بعد از جنگ معلوم نیست سرنوشت ما چی می شه و عاقبت مون به کجا ختم می شه . بهترین عاقبتی که می تونیم به دست بیاریم، اینه که شهید بشیم.در شرایط شهادت، همه چیز سعادته
چند روز بعد با شهادت متولد شدم ...
عبارت و کلمه جشن تولد همیشه برایم یادآور این مهم است که :
نبودم و تو هستم کردی
نیستی بودم و تو خلقم کردی

یاربّ 
از روز ازل با ولای علی و اولادش تو آشنایم کردی
می شد که در سیاهی کفر باشم و بی خبر از محبت دوستانت، آنچنان که امروز بسیارند
نمی دانم به کدامین سبب در نور ولایت غوطه ورم کردی
یاربّ هرگز و هرگز شکر این نعمتت میسر نخواهد بود 
دوستت می دارم     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۹۰ ، ۲۱:۱۴
غلامحسین افشردی

یاربّ
برای عملیات والفجر مقدماتی آماده میشدیم. همه ی شناسایی ها انجام شده بود و فقط شناسایی منطقه فکه باقی مونده بود . شش نفری با دو ماشین برای شناسایی حرکت کردیم.
در بین راه مجید بقایی سوره فجر را می خوند و آیه "یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی جنتی" را چند بار تکرار کرد . می گفت این آیه رو درست متوجه نمی شم، از من پرسید و من هم گفتم " این آیه ، یعنی شهادت"
به منطقه مورد نظر رسیدیم و داخل سنگر شدیم، منطقه امنی نبود و دائما دشمن آنجا رو گلوله باران می کرد. حدود یک ساعت در سنگر بحث کردیم، به خاطر پیچیده گی منطقه شناسایی مشکل شده بود.
به یکی از بچه ها گفتم "برو از این ارتشی ها مختصات دقیق منطقه رو بپرس"  دلش راضی به رفتن نبود چند قدم که از سنگر دور شد ، صدای انفجار همه جا رو لرزوند  ما با سنگر رفتیم بالا ... سنگر اومد پایین ولی ما بالا موندیم ... 
وقتی برگشت بالای سرم گفتم : ببین حال بقیه چطوره  ، به بقیه برس"
منو از سنگر کشیدن بیرون، رضوانی و قلاوند شهید شده بودند، بقایی پاهاش قطع شده بود، صفاری هم مجروح ...
سوار آمبولانسم کردن، آروم زمزمه می کردم "یاحسین، یا حسین" 
هنوز به بیمارستان نرسیده بودم که آیه "یا ایتها النفس المطمئنه ..." تعبیر شد و به دیدار وجه الله رسیدم...
شهادتم مبارک ، نوش جانم ...
پی نوشت: نمی دونم اگه یه روز چشمم به چشمت افتاد چی باید بگم ....سرمو میندازم پایین و منتظر می مونم تا گرمی دستات  رو حس کنم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۰ ، ۰۰:۳۸
غلامحسین افشردی

یاربّ
قبل از عملیات محرم جلسه ایی بین ما و بچه های ارتش بود؛ رسم بود که پایان جلسه چند جمله ایی ذکر مصیبت می شد ولی اون روز ردانی پور توی جلسه نبود.کسی نبود که روضه بخونه، گفتم کتاب مقتل رو بیارید.
بچه ها تعجب کرده بودند که خودم می خوام روضه بخونم، همه چیز از ما دیده بودند الا روضه که اون روز دیدن.
صدای مداحی نداشتم ولی با هر کلمه ی مقتل اشک می ریختم .انگار که همه سلولهای بدنم با مصیبت امام حسین علیه السلام همراه شده ، با این که صدای زیبایی برای روضه نداشتم ولی به دل نشست و به حدی جلسه متحول شد  که هنوزم بچه هایی که توی اون جلسه بودند شیرینی و لذت آن ذکر مصیبت یادشونه.
آونقدر با روضه گریه کردم که به حالت غش افتادم ، سینه می زدیم و گریه می کردیم ... یا حسین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۰ ، ۰۰:۴۰
غلامحسین افشردی

یاربّ
یه بنده خدایی آمد بهم گفت : " حسن آقا ، تو اینجا توی جبهه هستی ، التماس دعای شدید دارم . در حق ما هم دعا کن " 
بهش گفتم  : " اگه التماس دعا داری، سرغ کسایی که  الان توی خط مقدم جبهه هستن برو، چون اونها به خدا نزدیک ترن و ما به خاطر مقامی که داریم از کسایی که توی خط مقدم هستن، دورتر می شیم و اگه درستش رو بخواهی، در واقع از خدا دورتر می شیم. اگه می خوای کسی با خالصترین نیت  در حقت دعا کنه، برو سراغ اونهایی که توی خط مقدم، آماده عملیات هستن  با اونها صحبت کن." 
حسن آقا التماس دعا داریما ، حالا که دیگه پیش خودشی ، مارو یادت نره ، اگه  میشه  ما  اسممون تو نفرات اول باشه ، پارتی بازی دیگه !
چی بگم والا قرار بود یه کاری برامون بکنی که نکردی ، ولی ... 
باشه پس بیخیال ... ولی جبران می کنم .قول .
صلوات 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۹۰ ، ۲۱:۳۹
غلامحسین افشردی