دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

یاربّ/سلام ... یه دکل تنهای تنها در بیابونهای شرق کارون منو به یاد تنهایی و غربت ابوذر در صحرای ربذه انداخت ، این شد که اسم اون دکل رو گذاشتم دکل ابوذر ...

بایگانی
نویسندگان
آخرین نظرات

۷ مطلب با موضوع «قبل از انقلاب» ثبت شده است

بسم الله

مادر سردار شهید «حسن باقری» گفت: بهترین و گران‌ترین هدیه‌ای که شهید باقری به من داد، شهادتش در راه اسلام و دین است که موجب فخر من در دنیا و آخرت شد.

کبری افشردی بهروز در گفت‌‌‌‌‌‌و‌گو با خبرنگار باشگاه خبری فارس در خصوص جایگاه و نقش مادر از دیدگاه سردار شهید «حسن باقری» اظهار داشت: شهید باقری معتقد بود مادر و زن در نظام آفرینش مقام معنوی بسیار والایی دارد و  همیشه از من می‌خواست برایش دعا کنم.

مادر شهید حسن باقری



وی بیان داشت: بهترین و گران‌ترین هدیه‌ای که شهید باقری به من داده، شهادتش در راه اسلام و دین است که موجب فخر من در دنیا و آخرت شد.

مادر شهید باقری گفت: او بسیار به من احترام می‌گذاشت و هیچ زمانی پیش نیامد که از گفته‌ها و خواسته‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های من و پدرش سر‌پیچی کند.

افشردی با بیان اینکه آن طور که باید و شاید فرزندم را نشناختم، افزود: کسانی که در 29 ماه جنگ در کنار وی بودند و با او کار کردند، غلامحسین را خوب شناختند که گفتند او یک نابغه بود.

مادر شهید باقری اظهار کرد: غلامحسین فرزند رئوف و مهربان و دلسوز خانواده بود که برای ایجاد فضای دوستی و یکرنگی در خانواده پیش‌قدم بود؛ و هر وقت مشکلی برای خواهر یا برادرش پیش می‌آمد غلامحسین همیشه پیش قدم بود.

وی گفت: شهید باقری همه چیز را از خدا می‌دانست و همه کلامش توکل کردن بر خدا بود؛ می‌گفت ما کاره‌ای نیستیم و تکیه کلامش هم آیه «و مارمیت اذ رمیت و لکن‌ الله رمی» بود.

مادر شهید باقری خاطرنشان کرد: شهید باقری به شدت علاقه‌مند به امام خمینی (ره) بود و سفارش اصلی‌اش به ما این بود که مدافع ولایت باشید.

نام: حسن(غلامحسین)

نام خانوادگی: باقری(افشردی)

تاریخ تولد: 25/12/1334

تاریخ شهادت: 9/11/1361

سن شهادت: 27 سالگی

محل شهادت: فکه جنوبی

آخرین سمت: جانشین فرماندهی یگان زمینی سپاه پاسداران

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۹۵ ، ۲۱:۴۳
غلامحسین افشردی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۲ ، ۱۴:۵۶
غلامحسین افشردی

یا ربّ
شهید حسن باقری
اون روزی که وارد این دنیای خاکی شدم ؛
اگر میدونستم که چنین بازگشتی خواهم داشت 
شاید که در همان لحظه از شوق ، 
جان را به جان آفرین ، تسلیم میکردم 
یاربّ! سپاس بی حدم ، از این نعمت بی حدت هرگز میسر نخواهد بود .
یاربّ ! تو خود در چنین روزی ورودم را به عالم هستی مبارک گرداندی .
صلوات

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ اسفند ۸۹ ، ۰۸:۲۴
غلامحسین افشردی

یـا ربّ


از طرف روزنامه جمهوری اسلامی ، به عنوان خبرنگار ، مأمور شدم به الجزایر . وقتی برگشتم دوستی به دیدنم آمد ازم پرسید ، چه خبر از سفر ؟ خوش گذشت  ؟ و ... جواب دادم: نه حالم خیلی بده ! پرسید چرا ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ گفتم : توی الجزایر وضع خیلی خرابه ، خداکنه انقلاب ما مثل انقلاب الجزایر نشه  !ب
ازم پرسید : چرا  ؟ مگه الجزایر چطور شده
 ؟ گفتم که محیط اونجا خیلی خرابه و فسادی که قبل از انقلابشون در اونجا رایج بوده ، باز هم به وضوح دیده میشه . باید کاری کنیم تا انقلاب ما به سرنوشت اونها گرفتار نشه ، که تنها اسمی از اون باقی بمونه . ما برای اسلام قیام کردیم بنابراین باید اسلام رو به طور کامل پیاده کنیم ، نه اینکه دنبال هوی و هوس و فساد باشیم .
گفت : ناراحت نباش ، غصه نخور انقلاب ما رهبری مثل امام خمینی (ره) داره . اونها چنین رهبری ندارن ، رهبران اونها خائنه . به همین خاطره که هنوز وضع شون عوض نشده . گفتم : درسته که ما کسی رو مثل امام داریم ،اما مردم باید آگاه باشن . مگه امام چقدر می تونه زندگی مردم دخالت کنه ، این خود مردم هستن که باید هوشیار باشن و این وظیفه ماست که اونها رو آگاه کنیم ...


... صلوات بفرست برامون ...


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۸۹ ، ۲۲:۴۰
غلامحسین افشردی

یا ربّ

وقتی روزنامه جمهوری اسلامی شروع به فعالیت کرد ، تمامی کسانی که به نوعی دلشان با انقلاب بود و روحیه خدمت و دفاع از انقلاب را داشتند ، جذب این روزنامه شدند . یکی از این افراد من بودم .

من در بخش خبری به عنوان خبرنگار مشغول به کار شدم . ساده بی ادعا و فوق العاده فعال که تنها به تحویل دادن اخبار داخلی به روزنامه اکتفا نمی کردم ، بلکه در امور دیگری مثل صفحه بندی ، انتخاب تیتر اول و نحوه انتخاب تیترهای صفحات دیگه نظرات خوبی می دادم (از خودم تعریف نمی کنم که، برید بپرسید ) .

فعالیتهای من به قدری قابل تمجید بود که روزنامه ، روی من حساب خاصی باز کرده بودند ، خسته نمی شدم ، بی وقفه کار ... تا اینکه شهرویر 59 جنگ شروع شد ...

به کسی نگفته بودم و دنبالم می گشتند ، نگرانم شده بودند بعد از یه ماه که زنگ زدم تحریریه گفتم نگران نباشید " وقتی جنگ شروع شد ، برای تهیه خبر به آبادان اومدم که اخبار روز جنگ رو برا روزنامه تهیه کنم ، اما دیدم که مردم اینجا برای دفاع از شهر ، احتیاج به کمک دارن ، برای همین اینجا موندم تا به رزمندهه ها کمک کنم ، سعی می کنم خبر هم برای شما بفرستم " .

از اون به بعد با تلفن گزارش می فرستادم ، گزارش هام کم شد تا اینکه وارد سپاه شدم ، به خاطر روحیه خبر نگاری و حس کنجکاوی ، پایه گذار سیستم خبر رسانی و اطلاعاتی سپاه شدم . از این زمان اسم مستعار حسن باقری رو برا خودم انتخاب کردم .

حالا چند تا خاطره گوش کن :

منو لا پنبه گذاشتند . آن قدر ضعیف بودم که تا بیست روز صدام در نمی آمد . نمی تونستم شیر بمکم. برا همین برام نذر کردند که اگه زنده موندم برم زیارت اربابم .... بهم می گفتند « غلامِ حسین.» دو ساله بودم که رفتم کربلا.
صلوات برا شادی روحم بفرست ، باریکلا زنده باشی


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۸۹ ، ۱۸:۲۰
غلامحسین افشردی


  سلام ... 
... وقتی حضرت امام فرمان دادن سربازا از پادگان فرار کنند ، خیلی سریع به مردم ملحق شدم . پادگان عشرت آباد رو با کمک مردم تصرف کردیم و هر کاری از دستمون برآمد توی کمیته استقبال از امام انجام دادیم . 
بعد از پیروزی انقلاب ، به مدت دوهفته به لبنان و اُردن اعزام شدم به عنوان عکاس و خبرنگار ، گزارش مفصلی از اوضاع مردم مسلمان تهیه کردم . 
سال 58 ، تغییر رشته دادم و دیپلم ادبی گرفتم ، دانشگاه تهران با رتبه 104 ، رشته حقوق قضایی قبول شدم . سال 59 در واحد اطلاعات سپاه مشغول شدم و همون وفتا بود که اسم مستعار حسن باقری رو انتخاب کردم ...
خیلی مختصر گفتم ... 
یه خاطره براتون تعریف کنم ؟ اونوقتا که سرباز بودم یه بار نمازم قضا شد ، برای اینکه دیگه تکرار نشه ، تا دو ماه صبح ها ، تا ظهر آب نمی خوردم .
شادی روح همه شهدا صلوات
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۸۹ ، ۲۱:۳۴
غلامحسین افشردی

سلام ... 
سال 34 ، توی محله قدیمی تهرون ، (میدون خراسون ) همزمان با سالروز تولد امام حسین علیه السلام ، هفت ماهه ، به دنیا آمدم ، اسممو غلام حسین گذاشتن دو سالم بود که با مامان و بابا مشرف شدیم کربلا ... 
از همون بچگی با بابا میرفتیم مسجد محل ، عضو فعال هیئت نوباوگان محبان الحسین بودم ، پای سخنرانیهای دکتر بهشتی می شستیم ، یادش بخیر ... خدا هممونو رحمت کنه ، شما رو هم به راه راست هدایت ... 
توی دبیرستان مروی سال 54 دیپلم ریاضی گرفتم ، بعدشم رشته دامپروری از دانشگاه ارومیه قبول شدم ...
از همون اول به مطالعات مذهبی و بحثای سیاسی علاقمند بودم و هروقت فرصتی پیدا میشد برا دوستام سخنرانی میکردم ... تو دانشگاه هم همه منو به عنوان یه چهره مذهبی و اهل بحث های سیاسی میشناختند ، بعضی وقتها هم با استادا ، حسابی بحثای سیاسی میکردم آخرشم بعد از حدود یه سالو نیم اخراج شدیم ... چراش بماند ...

وقت سربازیمون بود ، سال 56 بعد از دوره آموزشی به پادگان جلدیان نقده ایلام اعزام شدم ... اونجاهم اونقدر سخنرانی های مذهبی و سیاسی راه انداختم تا بلاخره از پادگان جدام کردند و راننده یه افسر جزء شدم  ... 
شادی روحم صلوات ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۸۹ ، ۲۳:۳۰
غلامحسین افشردی