یاربّ
نسبت به بیت المال اهمیت زیادی قائل بودم و به هیچ عنوان نمی گذاشتم حلال و حرام وارد زندگی شود .
یه روز صبح به یکی از دوستان گفتم : امروز قول دادم که ظهر برای ناهار خونه باشم و باید بعد از نماز به منزل برم . یه ساعت برم و بیام .
رفتم و دوباره برگشتم ، ازم پرسید : چی شد؟ چرا برگشتی؟
گفتم : اسدی، الان نون توی شهر پیدا می شه ؟
گفت : نه ، می دونی الان ساعت چنده؟ الان دیگه نون نمی تونی پیدا کنی . بهم گفت : اگر قول دادی که نون بگیری، سهم نون خودت مونده بیا بردار و ببر
رفتم مقداری نون و یک ظرف ماست نیم لیتری برداشتم و رفتم .
سه بار رفتم و برگشتم و آخرشم گفتم : نه اینارو نمی برم، این ماست و نون رو دادن که اینجا مصرف بشه، اگه من اینو به خونه ببرم، زن و بچه ام اونو می خورن و این درست نیست .
بهم گفت: حالا عیبی نداره بردار ببر
گفتم : نه ، اگه جهار نفر مسلمون رزمنده ، این نون و ماست و دست من ببینن و به گناه بیفتن و بگن ماست سپاه رو می برن خونه ی خودشون ، این گناه به گردن منه .
با یک صلوات برای شهدا روح خودمون رو شاد کنیم