دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

دکل ابوذر ...

غلامحسین افشردی

یاربّ/سلام ... یه دکل تنهای تنها در بیابونهای شرق کارون منو به یاد تنهایی و غربت ابوذر در صحرای ربذه انداخت ، این شد که اسم اون دکل رو گذاشتم دکل ابوذر ...

بایگانی
نویسندگان
آخرین نظرات

۳ مطلب در تیر ۱۳۸۹ ثبت شده است


یاربّ
سال شمار زندگی من ...

1334 ، ولادت در تهران روز سوم شعبان
1351 ، شروع فعالیتهای سیاسی علیه رژیم شاهنشاهی .
1354 ، ورود به دانشگاه ارومیه در رشته دامپروری .
1356 ، اخراج از دانشکده به علت فعالیتهای سیاسی _ مذهبی .
1356 ، اعزام به خدمت سربازی .
1357 ، فرار از پادگان به دستور امام خمینی (ره) .
1358 ، فعالیت در روزنامه جمهوری اسلامی به عنوان خبرنگار .
1358 ، گرفتن دیپلم ادبی و قبولی در رشته حقوق قضایی دانشگاه تهران .
1359 ، راه اندازی واحد اطلاعات عملیات رزمی در سپاه .
1359 ، معاون ستاد عملیات جنوب در شکست محاصره ی سوسنگرد، دی ماه .
1360 ، ازدواج با خانم پروین داعی پور ، شهریور ماه .
1360 ، فرماندهی محور دارخوین در عملیات ثامن الائمه،مهرماه .
1360 ، راه اندازی قرارگاه عملیاتی مشترک ارتش و سپاه موسوم به قرارگاه نصر .
1360 ، فرمانده قرارگاه نصر در عملیات طریق القدس،فتح المبین،بیت المقدس و رمضان .
1360 ، فرماندهی قرارگاه کربلا .
1361 ، انتخاب به عنوان جانشین فرمانده کل در قرارگاه جنوب .
1361 ، انتخاب به عنوان جانشین فرمانده نیروی زمینی سپاه پس از شکل گیری سازمان رزمی سپاه .
1361 ، پذیرفته شدن برای سفر حج و نرفتن به این سفر .
1361 ، شهادت ، نهم بهمن ماه .

صلوات ، صلوت ، صلوات


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۸۹ ، ۱۵:۳۰
غلامحسین افشردی

صلوات یادت نره ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۸۹ ، ۱۱:۵۶
غلامحسین افشردی

یاربّ
 باشگاه گلف اهواز را کرده بودم پایگاه منتظران شهادت . یکی از اتاق های کوچکش را با فیبر جدا کردم ؛ محل استراحت و کار. روی در هم نوشتم « 100% شناسایی، 100% موفقیت.» گفتم : حتی با یه بی سیم کوچیک هم شده باید بی سیم های عراقی را گوش کنید. هرچی سند و نامه هم پیدا می کنید باید ترجمه بشه. از شناسایی که می آمدم ، با همون سر و صورت خاکی می رفتم اتاقم اول اطلاعات را روی نقشه می نوشتم و گزارش های روزانه رانگاه می کردم. ریز به ریز اطلاعات و گزارشها را روی نقشه می نوشتم.اتاقم که می آمدی (حیف شد شما که نیامدید !) ، انگار تمام جبهه را دیده باشی

.ان لبخند زیباست

رفته بودم سراغ یه گردان دیگه ، مدام این طرف و آن طرف سرک می کشدم و از وضع خط و بچه ها سراغ می گرفتم، آخر سر یکی کفری شد و با تندی بهم گفت « اصلا تو کی هستی این قدر سین جین می کنی؟» خیلی آرام جواب دادم «نوکر شما بسیجی ها.»اینو بگم بهتون : خرمشهر داشت سقوط می کرد. جلسه ی فرمانده ها با بنی صدر بود .بچه های سپاه باید گزارش می دادند. منم یک جوان کم سن و سال ، با موهای تکو توکی تو صورت و اورکت بلندی که آستین اش بلند تر از دستم بود ، کاغذ های لوله شده را باز کردم و شروع کردم به صحبت.یکی از فرماندهای ارتش می گفت «هرکی ندونه ،فکر می کنه تو از نیروهای دشمنی.» حتی بنی صدر هم گفت «آفرین ! » گزارشم جای حرف نداشت.
 برام صلوات نمی فرستی ؟!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ تیر ۸۹ ، ۰۱:۰۸
غلامحسین افشردی